دخترم سه شب قبل ماشما روبردیم چشم پزشکی جهت اطمینان از سلامت دوتا چشمای قشنگتون که خوشبختانه مشکلی نبود.اما مطب کناری دکتر شما دکتر دیگری بود که بابا چند وقت بود می خواست ازش یک وقت بگیره اماموفق نشده بود که بالاخره اون شب موفق شدو برا فردا شبش وقت گرفت ورفت دکتر بابا هم گفته بود بایستی فردا صبح سریعا عمل بشی.صبح فردا ما شما را گذاشتیم خونه عزیزو رفتیم بیمارستان.اونجاهم بابا روبستری کردن وساعت 10.30 بردن اتاق عمل.اصلا نمی تونستم جلو اشکامو بگیرم.دخترم پدرت برام عزیزه خیلی عزیز.در ضمن مامانت هم اشکش خیلی زود در می آد.به هرحال تا ساعت سه که بابا رو مرخص کردن وخاله تهمینه که بیمارستان اومده بود اصرار کرد شما خسته اید من چیستا رو می برم خونه خ...